چند رباعي مهدوي






نه شرم و حيا، نه عار داريم از تو
امّا گِله بي‌شمار داريم از تو
ما منتظر تو نيستيم آقاجان
تنها همه «انتظار» داريم از تو...!

هر روز به دنبال جوابي ديگر
هر روز كشيده‌ام عذابي ديگر
هر شب به هواي ديدنت از خوابي
آسيمه دويده‌ام به خوابي ديگر

اي عشق! بيا كه سينه‌هامان شد چاك
«اين النّبأ العظيم؟»، گشتيم هلاك
چشمي كه تو را نديده باشد كور است
خون شد دل ما، «متي ترانا و نراك»

در تاك مگر شراب پنهان نشده؟
در غنچه مگر گُلاب پنهان نشده؟
اي بي‌خبران كه مُنكر صبح شديد
در شب مگر آفتاب پنهان نشده؟

يك عمر تو زخم‌هاي ما را بستي
هر روز كشيدي به سرِ ما دستي
شعبان كه به نيمه مي‌رسد آقاجان!
ما تازه به يادمان مي‌آيد هستي!

اين ماه كه چون چراغ تو مي‌سوزد
عمري‌ست كه در فراق تو مي‌سوزد
خورشيد كه هر روز تو را مي‌بيند
در آتش اشتياق تو مي‌سوزد

اي اصل اميد! بيم‌ها را درياب
باباي همه! يتيم‌ها را درياب
هر چند خدا خودش كريم است، آقا!
لطفي كن و ياكريم‌ها را درياب

شد بسته در هر دو جهان، از بس كه...
خشكيد زمين و آسمان، از بس كه...
بد نيست اگر كمي خجالت بكشيم
خون شد دل صاحب‌الزّمان، از بس كه...؟!

درسي كه مرور مي‌كني، عاشوراست
هر جا كه عبور مي‌كني، عاشوراست
اي وارث زخم‌هاي هفتاد و دو تن
روزي كه ظهور مي‌كني، عاشوراست
جليل صفربيگي

منبع:ماهنامه موعود